دکتر نصرالله فلسفی
« وقتی در حدود سال ۱۰۱۷ هجری شاه عباس با لباس مبدل در شهر اصفهان به بازار رفت و با شیرفروشی به نام مصطفی به صحبت نشست و از او پرسید که داروغه با مردم چگونه رفتار میکند. شیرفروش در جواب گفت: « بسیار بد! زیرا درین شهر چند تن از دزدان نابکار زندگی را بر ما حرام کردهاند و داروغه اصلاً در پی گرفتن و مجازات کردن ایشان نیست. چنانکه معروفست از ایشان مرتباً رشوه میگیرد و در کار دزدی آزادشان میگذارد. اگر من به جای او بودم، بیدرنگ دزدان را میگرفتم و سر میبریدم!»
شاه عباس از گفتار او و رفتار داروغه در غضب شد، ولی خشم خود را پنهان کرد و به شیرفروش گفت که روز دیگر به در دولتخانه رود و از قراولان شاه بخواهد که او را نزد عباس برند.
شیرفروش روز دیگر به دولتخانه رفت و از قراولی سراغ عباس را گرفت. او را بیدرنگ بر حسب فرمان نزد شاه بردند. مردک شیرفروش چون شاه را شناخت، به خاک افتاد و بخشایش خواست. ولی شاه او را داروغه اصفهان کرد و فرمان داد که نخست داروغه پیشین و پس از وی دزدان شهر را بگیرد. داروغهی رشوهگیر را به فرمان شاه کشتند. دزدان را نیز داروغهی تازه گرفت و مجازات کرد.
میرزا مصطفای داروغه در اندک زمانی دزدی و ناامنی را از اصفهان برانداخت و پیش شاه چندان عزیز شد که به حکومت یکی از ولایات سرحدی رسید. چندی بعد شاه وقتی که به سفری میرفت و میرزا مصطفی نیز از ملتزمان رکاب وی بود، در اردو تخت روانی دید که قالیچهای ابریشمین و گلدوزی شده بر آن افکنده بودند. پرسید که آن تخت از کیست و چون دانست که از میرزا مصطفی است، او را نزد خود خواست و امر کرد که آن تخت روان را به وی پیشکش کند. میرزا مصطفی به پای شاه افتاد و استدعا کرد که شاه همهی داراییش را بگیرد، ولی از آن تخت روان چشم پوشد زیرا که دارایی واقعیش درون تخت است. شاه از گفتهی او در غضب شد و به زندانش فرستاد. سپس دستور داد آن قالیچهی ابریشمی را از روی تخت روان برداشتند، تا ببیند که دارایی میرزا مصطفی چقدر است. ولی درون آن جز لباسهای ژنده و ظرفهای مخصوص شیرفروشی چیزی نیافتند. شاه از مشاهده آنها از آنچه بدان مرد نیک سیرت کرده بود متأثر شد. او را بار دیگر نزد خود خواند و پرسید که چرا آن لباس کهنه و ظرفهای بیفایده را با این همه دقت درون تخت روان پنهان کرده است. میرزا مصطفی در جواب گفت: « برای اینکه الطاف ملوکانه بسته به اندک تقصیریست و من بدخواهان و حاسدان بسیار دارم که هر لحظه میتوانند نظر مهر شاهی را از من بگردانند. این لباس و ظروف کهن را نگاهداشتهام تا اگر به روز نخستین بازگشتم وسیلهی معاشی داشته باشم.» شاه عباس دستور داد لباس کهنهی شیرفروشیش را سوزاندند، سپس او را در زمرهی ندیمان مجلس خاص خویش آورد و سالی چهار هزار تومان مواجب معین کرد.»
دکتر نصرالله فلسفی، زندگانی شاه عباس اول، ج۲، تهران، انتشارات علمی، ۱۳۷۵، صص۷۷۷ - ۷۷۵

شما چه نظری دارید؟